معرفی کتاب اتاق؛ رمانی فلسفی برای تحلیل و شناخت بهتر زندگی
دربارۀ کتاب اتاق
کتاب اتاق رمانی است که خیلی سریع بهعنوانِ یکی از موفقترین آثار روایی داستانی پذیرفته شد و توانست در بخشهای مختلف، از دیدگاه مخاطب و ناشران و منتقدان، جوایز زیادی را از آنِ خود کند. در فاصلۀ کمی بعد از انتشار، کتاب اتاق به صدرِ جدولِ پرفروشترین کتابهای نیویورکتایمز راه یافت. همچنین، سه هفته بعد از قرارگرفتن در فهرستِ نهاییِ جایزه ادبی بوکر، موفق شد عنوان رمان برتر نویسندگان راجرز کانادا را کسب کند.
بعدها یک فیلم سینمایی نیز از روی این کتاب ساخته شد. آن فیلم با همین نام جایزۀ اسکار را به دست آورد و توجه مخاطبان بیشماری را جلب کرد. در میان انتقادها و پیشنهادهایی که هر اثر مکتوب به دنبال دارد، کمتر نقدی دیده میشود که منکر جذابیت این کتاب شده باشد و مخاطب را از خواندن آن منع کند.
محتوای کتاب
کتاب اتاق داستان مادر و کودکی است که سالها در یک اتاق کوچک در دل خانهای دورافتاده زندانی شدهاند.
راویِ داستان یک کودک ۵ساله به نام جک است که در اتاق به دنیا آمده و هیچ تصوری از دنیای بیرون از اتاق ندارد. همهچیز را در مقیاس اتاق میسنجد و چیزی غیر از آنچه تاکنون دیده نمیپذیرد. جک با مادرش در اتاق زندگی میکند. پیش از زندانیشدن در این اتاق، مادر زندگیِ واقعی در جامعه را تجربه کرده است. اما جک تجربهای مستقیم و بیواسطه از لمس دنیای واقعی ندارد. تصاویر ذهنی و جهان این کودک در همان چیزهایی خلاصه میشود که در اتاق دیده یا از زبان مادر شنیده است.
داستان زندگی این مادر و فرزند و آزار و اذیت و شکنجههای روحی و جسمیای که مادر در این اتاق متحمل شده بسیار دردناک و خواندنی است. شخصیت منفی داستان هم «نیک پیر» است. او این مادر و کودک را در اتاق زندانی کرده و خودش، بیرون از اتاق و در دنیای واقعی، درست همانند یک فرد معمولی کار میکند و روزگار میگذراند.
این کتاب در دو بخش از زبان جک روایت میشود: در بخش اول، دوران اسارت در اتاق و مشکلات و رنجهای مادر و کودک و، در بخش دوم، روایت دوران آزادی و رهایی از اتاق و مواجهه با جامعه را میخوانیم.
در صفحاتِ ابتداییِ این کتاب، نویسنده میکوشد بهآرامی، با توصیف فضا و حالات متفاوت و دور از ذهن این مادر و کودک، مخاطب را واردِ ماجرا کند. در بخشهایی که بیگانه (نیک پیر) واردِ اتاق میشود، چنان ضربهای بر مخاطب وارد میآید که تا ساعتها نمیتواند کتاب را زمین بگذارد. احتمالا به همین دلیل است که نویسنده یک کودک ۵ساله را بهعنوانِ راوی داستان انتخاب کرده است. چون میخواهد همهچیز را در اتاق خلاصه کند و مخاطب را دستوپابسته و ناگزیر در همان چارچوبِ کوچک، با تمام محدودیتها و فضای خفقانآوری که دارد، نگهدارد. جک هم فقط اتاق را دیده و هرچه در این سن میداند محدود به داخل اتاق است و، درنتیجه، بهترین گزینه برای نویسنده است.
آیا این کتاب برای شما مناسب است؟
کتاب اتاق داستانی فلسفی و مبتنی بر مسائل روانشناختی است. رفتار و واکنشهای این مادر و فرزند شما را وادار میکند که عملکردهای روانشناسانه را تحلیل و بررسی کنید.
در بخشهایی از کتاب چنان تحت تاثیر قرار میگیرید که نفس در سینهتان حبس میشود. از خودتان میپرسید اگر جای این مادر بودم چه میکردم؟ حتی ممکن است خودتان را جای جکِ ۵ساله بگذارید و جهان را از داخلِ اتاق، از داخلِ کمدِ اتاق و از داخلِ شکافِ کمدِ اتاق ببینید!
همهچیز بستگی به حالوهوا و سلیقۀ خودتان دارد. اما اگر علاقهمند به داستانهای الهامگرفتهشده از ماجراهای هولناک و بهتآورِ جامعۀ معاصر هستید، اگر پروندههای تلخ صفحات حوادث روزنامهها، مشابه ماجرای پرونده فریتزل اتریشی (پیرمردی که دخترش را ۲۴ سال در یک اتاق حبس و بارها به او تجاوز کرد و درنتیجه ۷ فرزند به دنیا آورد) را دنبال میکنید و علاقهمند به ریشهیابی رفتارهای ناهنجار بیماران جنسی هستید، این کتاب را بخوانید.
بخشهایی از کتاب
کتاب با این جملات شروع میشود.
_ امروز پنج سالم شد. دیشب وقتی تو کمد خوابیدم، چهار سالم بود. ولی وقتی تو تاریکی صبح زود از توی رختخواب پا شدم، پنج سالم شد. اجی مجی لاترجی. قبلش سهساله، یکساله و صفرساله بودم. زیر صفر هم بودم؟
_ وقتی چهارساله بودم، فکر میکردم همۀ چیزهای تلویزیون فقط توی تلویزیون است. بعد پنجساله شدم و مامان دروغها را برملا کرد که خیلی از عکسها واقعی هستند و بیرون کلا واقعیت دارد. حالا من بیرون هستم ولی معلوم میشود خیلی از چیزها اصلا واقعیت ندارند.
_ اون میاد یا نه؟ مامان میگه: نمیدونم، چطور میتونه نیاد؟ حتی اگر فقط یه ذره انسان باشه … فکر میکردم موجودات یا انسان هستند یا نیستند. نمیدانستم یکی میتواند کمی انسان باشد. پس باقی ذرههای بدنش چه میشوند؟
_ به گمانم توی دنیا زمان مثل تکه یخ هِی آب میشود. همچنین هر کجا که بچهها را میبینم به نظر نمیآید که بزرگترها دوستشان داشته باشند. والدینشان فقط از بچه ها عکس میگیرند اما باهاشون بازی نمیکنند و ترجیح میدهند با بزرگترها قهوه بخورند. گاهی وقتی بچه کوچکی گریه میکند مامانش حتی صدای او را نمیشنود. هرچه فکر میکنم بیشتر مطمئن میشود که دنیا واقعا جای عجیبیست.
_ زمان مانند یک لایهی نازکِ کره روی کلِ دنیا پخش میشه و خُب هرجایی فقط یک لایه از این زمان مالیده شده. پس هر کسی باید عجله کنه که زودتر به جای بعدی برسه.
_ من یه ترسو هستم. یه شجاع ترسو. ترس چیزیه که حسش میکنی ولی شجاعت اون چیزیه که انجامش میدی.